سردار شهید لطفعلی لطفیخلف، اولین مداح شهید کشوری در دزفول
زندگینامه ی شهید لطفعلی لطفیخلف
شهید لطفعلی لطفیخلف در سال ۱۳۲۹ در محله سیاهپوشان دزفول به دنیا آمد. با توجه به وضعیت خانواده، او از رفتن به مدرسه محروم شد و بعدها با شرکت در کلاسهای شبانه توانست خواندن و نوشتن را بیاموزد. محرم که میشد تمام کارها را تعطیل میکرد و به مداحی میپرداخت زیرا مداح هیئت سیاهپوشان بود. سال 1351 ازدواج كرد و صاحب دو پسر شد.
پس از یک تلاش ناموفق برای برقراری جلسه قرآن در سال ۱۳۵۰ مجددا در سال ۱۳۵۲ دوباره دست بکار شد و با اطلاعیه ای از تمامی جوانان و نوجوانان محله خواست در جلسه شرکت کنند. جلسه ای که لطفعلی پایه گذاری کرده بود آنقدر پررونق شده بود که او افرادی را از آبادان و اهواز و حتی قم برای طرح بحث در جلسه دعوت می کرد. آرام آرام بوی انقلاب به مشام می رسید و لطفعلی هم که اهل آرام نشستن نبود و پای ثابت تظاهرات ها. آنقدر غرق در کار بود که در جواب مادرش که بابت دیر آمدن به خانه به او اعتراض کرد گفت: مادر من دیگر مال شما نیستم من مال انقلابم و به عنوان پاسدار انقلاب اسلامی در جبهه حضور يافت. در تاریخ 24/7/1359 در حالی که پشت توپ ۱۰۶ مشغول تیراندازی به سوی دشمن بود مورد اصابت موشک قرار گرفت و به شهادت رسید و پيكر وي را در شهيدآباد دزفول به خاك سپردند.
متن وصیت نامه شهید لطفعلی لطفی خلف
درانتظارمرگ به سرمی برم/ پدر جان و مادر عزیزم میدانم که فرزند خوبی برای شما نبودم. لکن امیدوارم که برای اسلام فرزندی شایسته و فداکار باشم.
باری پدر و مادر مهربانم/ خودتان می دانید که از اول پیروزی انقلاب با شما وداع کردم؛ زیرامعتقدم که آدمی اختیارش بدست خودش نیست بلکه اختیار جان و هستی انسان در دست خدای متعال است. در این راه پیچ و خم های زیادی وجود دارد. من همیشه در انتظار مرگ بسر میبرم. مرگ خلقتی از خلائق پروردگار است و تمام مخلوقات خداوند زیبا هستند، براین اساس مرگ برای من لذت بخش است و آن را با آغوش باز پذیرا هستم.
تربیت فرزندان/ پدر جان و مادر عزیزم من، دو فرزندم و مادر آنها را به شما و همه شما را به خدا میسپارم و امیدوارم که در تربیت فرزندانم جلیل و جمال بکوشید. آنها را بااسلام ناب محمدی آشنا کنید و ایده آل تحویل جامعه دهید. از برادرانم تقاضا میکنم که برای هدایت فرزندانم به راه راست که همان صراط مستقیم از هیچ کوششی فروگذار نکنند و نگذارند که آنها با انسانهای غیر اسلامی برخورد یا معاشرت داشته باشند.
همسرم صبرپیشه کن/ از همسر گرامی تقاضا میکنم که زینب وار صبر و بردباری پیشه کند. اگر روزی برسد که من شهید شوم و یا بمیرم هیچ غصه و اندوهی در دل خود راه نده. اگر صبر را پیشه کنی ثابت کردهای که پیرو زینب خواهر امام حسین(ع) هستی. ضمناٌ در تربیت فرزندانم از هیچ کوششی دریغ نفرما و در زمانی که من نیستم آنها را تنها نگذار. اگر آنها را تنها بگذاری به اسلام و حضرت فاطمه (س) خیانت کرده ای. امیدوارم اگر ناراحتی یا اذیت و آزاری از دست من دیدهای مرا ببخشی.
همه شما را به خدای بزرگ میسپارم. آن خدائی که جان همه انسانها در دست اوست.
«پرواز از کوشک»، خاطره ی لحظه شهادت شهید لطفعلی لطفی خلف،
به روایت سردار حاج احمد سوداگر
روز 24 مهر سال 1359 بود. به خاطر تجربهاي که از منطقه کوشک داشتم، يک 106 را در نقطهاي قرار دادم که هم سرکوب باشد وهم پهلوي تانک و نفربرهاي عراقيها قرار گيرد. در آنجا، صبح تا شب در سنگر بوديم و نميتوانستيم در روز بيرون بياييم. فقط شبها براي تغذيه و تهيه مهمات بيرون ميآمديم. سنگرمان چالهاي بود که خاکهاي چاله در پشت سر قرار داشت. يعني وقتي ميخواستيم به طرف عقب بياييم، به ناچار روي يک سکوي مرتفع قرار ميگرفتيم که در ديد دشمن بود. قرار شد فردا صبح لطفيخلف به همراه ما بهآن موضع بيايد . صبح زود، در موضع 106 قرار گرفتيم. دو نفر عراقي براي ديدهباني و هدايت توپخانه جلو آمده بودند.
يکي از آنها ديدهبان بود که خيلي جلو آمده بود و گلولهها را به طرف تانکهاي ما هدايت ميکرد ابتدا ديدهبان را زديم. نفربر عراقي به آرامي به طرف تانکهايي که از ما به جا مانده بود، ميرفت ميخواستيم نشانه بگيريم تا نفربر را بزنيم. در حال نشانهگيري بودم. نفر دائم جا به جا ميشد. لحظات ميگذشت و در کمين ساکن شدن نفربر در يک محل بودم. بالاخره متوقف شد. محکم بر روي ماشه 106 کوبيدم. با ناباوري ديدم عمل نميکند. متوجه شدم که قبضه روي ضامن قرار دارد. چند لحظه گذشت . خواستم آن را از ضامن خارج کنم که انفجار مهيبي مقابل من رخ داد. ديگر چيزي نفهميدم.
به خود آمدم. ديدم از قبضه 106 خبري نيست. خواستم به لطفي خلف بگويم که ماشين را هر چه سريعتر به موضع ببرد. ديدم پيشانياش شکاف برداشته و تمام وجودش غرق خون است. دقت کردم دیدم گلوله به پيشاني او اصابت کرده و شهيد شده است. در ادامه مسير، گلوله به وسط قبضه برخورد کرده، قبضه 106 را به دو قطعه تقسيم کرده و همزمان گلولههاي ديگر را نيز منفجر کرده بود. ماشين در حال آتش گرفتن بود. حالم مساعد نبود و به سختي حرکت ميکردم. با تلاش زياد، آتش را خاموش کردم. همه توجهم به پيکر لطفيخلف بود که مبادا بسوزد. خودم را به او رساندم. پيکر مطهرش را از ماشين درآوردم و روي لبه چاله که کمي بلند بود، گذاشتم. نصف بدن او بالا قرار داشت و نصف ديگرش آويزان بود. شدت گلوله باران دشمن زياد شد. سنگر نيروهاي ارتش نزديک ما بود. صدايشان کردم. يک سرباز آمد. وقتي رسيد، ايستاد و با حالت حيرت و وحشت فقط به من نگاه کرد. او به پيکر شهيد لطفی خلف و وضعيت بد آنجا خيره شده بود. گفتم: کمک کن… اين جوري نگاه نکن.
در همان لحظه، يک گلوله به فاصله دو متري ما اصابت کرد. او چون ايستاده بود، در جا شهيد شد. من هم حدود بيست متر پرت شدم. يک ترکش به سرم خورد. چشمهايم نميديدند. وقتي نگاه کردم، شبحهايي را ديدم و فقط صدا زدم کمک کنيد … .
خاطره هدایت نظرزاده:
یاد و خاطره شهید لطفعلی لطفی خلف را گرامی میدارم. ایشان چزء اولین شهدای دفاع مقدس بودند که جانانه و شجاعانه درهمان روزهای ابتدایی آغاز تجاوز لشکرهای بعثی به دزفول به دفاع و جنگ با دشمن پرداختند.
هیچگاه ایشان را فراموش نمی کنم. اوایل شهریور 1359 بود و من به دلیل عدم برگزاری کنکور دانشگاه با توجه به انقلاب فرهنگی در آن سال به خدمت داوطلبانه در کمیته مبارزه با گرانفروشی و احتکار در ساختمان شهرداری دزفول مشغول به فعالیت در کمیته توزیع مصالح ساختمانی بودم. شهید لطفی خلف در آن زمان مشغول ساخت منزل بودند و برای اخذ حواله سیمان و آجر چند بار به قسمت ما مراجعه کرد.
با توجه به دوستی که بین من و ایشان بوجود آمده بود چند بار مرا به تیپ ولی عصر عج دزفول دعوت کردند. در آن زمان ایشان از مسئولین تدارکات تیپ ولی عصر عج دزفول بودند. یادم می آید که یک تصویر از سه شهید و مبارز حزب الدعوه عراق روی دیوار حیاط شهرداری دزفول چسبیده بود و ایشون از این سه شهید یاد میکردند و گویا دوستی و ارتباط نزدیکی با این شهدا داشتند.
شهید لطفی خلف چهره ای نورانی و همراه با لبخند واخلاقی بسیار نیکو وصمیمانه داشتند. از آن چهره هایی که آدم با دیدنشون احساس میکرد که ایشون نیز جزء پروازی ها به آسمان خواهند بود. چیزی نگذشت که در آخر شهریورماه جنگ تحمیلی و تجاوز دشمن به خاک مقدس ایران شروع شد و در همان روزهای اول جنگ خبر پرواز شهید لطفعلی لطفی خلف به گوشمان رسید. یادش بخیر و نامش جاودانه باد. هدایت نظرزاده – اردیبهشت 1403
سلام و خدا قوت جناب درچین
به گمانم شهید لطفعلی لطفی خلف اولین مداح شهید کشور در دفاع مقدس باشد،چون جزو اولین شهدای جنگ است و بعیده که در بین شهدای اوائل جنگ مداحی بوده باشد
سلام و ممنون
یاد و خاطره شهید لطفی خلف را گرامی میدارم.ایشان چزء اولین شهدای دفاع مقدس بودند که جانانه و شجاعانه درذ همان روزهای ابتئایی آغاز تجاوز لشکر های بعثی به دزفول به دفاع وجنگ با دشمن پرداختند.
هیچگاه ایشان را فراموش نمی کنم. اوایل شهریور 1359 بود ومن به دلیل عدم برگزاری کنکور دانشگاه با توجه به انقلاب فرهنگی در آن سال به خدمت داوطلبانه در کمیته مبارزه با گرانفروشی و احتکار در ساختمان شهرداری دزفول مشغول به فعالیت در کمیته توزیع مصالح ساختمانی بودم.
شهید لطفی خلف در آن زمان ا مشغول ساخت منزل بودند.وبرای اخذ حواله سیمان وآجرچند بار به قسمت ما مراجعه کرد
با توجه به دوستی که بین من وایشان بوجود آمده بود چند بار مرا به تیپ ولی عصر دزفول دعوت کردند.درآن زمان ایشان از مسئولین تدارکات تیپ ولی عصر دزفول بودند.یادم می آید که یک تصویر از سه شهید و مبارز حزب الدعوه عراق روی دیوار حیاط شهرداری دزفول چسبیده بود و ایشون از این سه شهید یاد میکردندوگویا دوستی و ارتباط نزدیکی با این شهدا داشتند.
شهید لطفی خلف چهره ای نورانی و همراه با لبخند واخلاقی بسیار نیکو وصمیمانه داشتند .ازاون چهره هایی که آدم با دیدنشون احساس میکرد.که ایشون نیز جزء پروازی ها به آسمان خواهند بود.
چیزی نگذشت که در آخر شهریورماه جنگ تحمیلی و تجاوز دشمن به خاک مقدس ایران شروع شد.و در همان روزهای اول خبر پرواز شهید لطفی خلف به گوشمان رسید.
یادش بخیر و نامش جاودانه باد.
هدایت نظرزاده -اردیبهشت 1403
سلام و درود بر شما خاطره شما عینا در سایت چمدان آبی پست شهید لطفی خلف اضافه شد. ممنونم