روز قدس در سواحل بهمنشیر آبادان گردان بلال دزفول

روز قدس در سواحل بهمنشير آبادان

الله اكبر – الله اكبر … … … لا اله الا الله – لا اله الا الله

 

صداي دلنواز مؤذن با جملات پاياني اذان تمام شد. با پائين آمدن مؤذن كه اذان صبح را بر پشت بام گلين خانه اي در روستاي چوئبده از روستاههاي آبادان سر داده بود يكي از بچه هاي گردان با عصايي در دست، چفيه اي بر سر، به رسم همه روزه اش، با صداي خوشِ- بر پا ، بر پا- ديگر برادران رزمنده را از خواب بيدار نمود. آسمان هنوز در ظلمت شبانه بود و ستارگان چشمك زنان خبر طليعه ي صبح صادق را مي دادند.

بچه ها يكي پس از ديگري از خواب بيدار شدند هر كدام به طرف تانكر هاي آب موجود مي رفتند، وضويي ساخته و در محل مسجد كه ستون هايش، تنه ي نخل هاي زيادي از نخلستان كناره ي بهمنشير بود نماز صبح را اقامه كردند.

بناي مسجد متشكل بود از : 12 تنه درخت نخل كه گويي دست پاك انساني آن ها را براي بناي مسجدي غرس كرده بود. اين نخل ها به وسيله ي ني هاي آورده شده از نيستان سواحل بهمنشير به طرز جالبي با همديگر ديوار مسجد را تشكيل مي دادند و سقف مسجد نيز از شاخه هاي دراز نخل ها و با استفاده از چوب هايي به عنوان تكيه گاه سايباني در مقابل نور خورشيد بود.

اين بنا را كه مي ديدي به ياد صدر اسلام مي افتادي. بلال حبشي را در مناره مسجد پيامبر مي ديدي و نماز خواندن پيامبر را به ياد مي آوردي و مولاي متقيان علي عليه السلام را در نخلستان كوفه ، دگر بار در حضور حضرت حق مشاهده مي نمودي …

و اما بعد، دو كلمه بشنو از بچه ها. نماز را بر پا كردند، تعقيبات را خواندند و سپس با تجهيزات كامل نظامي به طور انفرادي در تيم ها و دسته هايي همه يكي شده و در مقابل مقر فرماندهي گروهان جمع شدند. همه در حضورشان و سكوتشان، خشوعشان بود و خضوعشان در مقابل فرمانده شان.

فرمانده خطاب به بچه ها گفت: گروهان از جلو نظام؛ همه دست چپ خود را به فاصله ي چهار انگشت از شانه ي نفر مقابل به جلو كشيدند، و بعداً با اعلان فرمانده كه: گروهان به احترام قرآن خبردار. همه يك صدا فرياد زدند: لبيك يا خميني …

قرآن توسط يكي از بچه هاي گروهان خوانده شد و سپس يكي ديگر از بچه ها به مناسبت روز جهاني قدس مقاله اي را قرائت كرده و قطعنامه ي  راهپيمايي خوانده شد.

بعداً به بچه ها خبر داده شد كه امروز به مناسبت روز جهاني قدس و به ياد شهداي جنگ تحميلي كه در ميان همين نخلستان ها درس رسيدن به خدا را فرا گرفته بودند امروز راهپيمايي برگزار خواهد شد.

بچه ها به دنبال شنيدن اين خبر آماده ي حركت شدند. نسيم صبحگاهي، برگ هاي بزرگ و كشيده نخل ها را تكان مي داد، و درخت نخل نيز در وزش اين نسيم، جهت باد را نشان مي داد.

( درخت نخل، درختي است كه آن را نمي شناسي الّا اينكه از نزديك با او باشي و دمي در كنار آن بياسايي، اين درخت ايستاده و استوار بدون انحراف بالا مي رود و بعداً شاخه هاي خويش را با هر چه بالاتر رفتن خاضع و مظلومانه پايين مي اندازد. از اين درخت تواضع را مي توان ياد گرفت و خشوع را مي توان آموخت. اين درخت تو را به ياد نخلستان انبوه كوفه مي اندازد و حضور مولايت علي(ع) و درد دل ها و ناله هاي آن حضرت در ميان آن. درخت نخل، درختي مقاوم و پا برجاست، حتي سايه اش نيز زيباست)

و اما از اينها گذشته برويم سراغ بچه ها، بله بچه ها در صفوفي منظم پشت سر هم با لبخندي بر لبان به راه افتادند. صبح بود و سكوت و حركت بود و حضور و در اين سكوت، سخن ها بود و خروش ها و ياد آوري ها بود و تذكّر ها …

بچه ها در مسيري كه از قبل تعيين شده بود، به راه افتادند. از سدّ خاكي بهمنشير عبور نموده و بــا شعارهايي در رابطه با روز قدس، خــود را گـــرم

مي كردند. در دو طرف جاده اي به موازات رودخانه ي بهمنشير، گروهان حركت مي كرد و حضور فرمانده و معاونين و فرماندهان دسته كه كاملاً مواظب اوضـاع بودند، جلب نظر مي كـــرد و انسان را به ياد ولايت و پيروي مي انداخت و اطاعت رزمندگان را از فرماندهان.

بعد از طي مسافتي حدود 8-9 كيلومتر بچه ها هلهله كنان و بذله گويان به دستور فرمانده گروهان برگشتند و در راه يكي ازآنها باصداي بلند در حالي كه سوار بر دوش ديگر عزيزان رزمنده بود خطاب به رزمندگان شعار داد كه: كي خسته است ؟ همه جواب دادند: آمريكا. دوباره – كي خسته است؟ شوروي. بار سوم – اسرائيل. بار آخر- صدام … و در راه بر حضرت محمد(ص)  و آل محمد(ص) درود مي فرستادند و با صداي بلند يكي مي گف : گر توان داري بگو صلوات بر محمد(ص).

و همه با فرستادن صلواتي بلند نخلستان را از اين صدا به وجد آوردند. آن روز، روزي به یاد ماندني بود.

دوباره نیروها از مسيري كه براي برگشتن در نظر گرفته شده بود با همان نظم سابق الذكر مراجعت نمودند؛ از بهمنشير گذشتند و در ميان نخلستان، دمي استراحت نمودند و آرميدند.

يكي تكيه به نخل داده بود و ديگري بر روي خاك. يكي شوخي مي كرد و ديگري مزاح مي نمود. فرمانده آن ها را جمع كرد و براي آنها صحبت از ولايت نمود و اطاعت و يكي ديگر از برادران رزمنده درباره روز جهاني قدس مطالبي را ايراد نمود. بچه ها خوشحال از سپري كردن روز جهاني قدس اين را به خاطر سپردند و بر خاطرات روز قدسشان افزودند. دوباره در بعد از ظهر آن روز، در حالي كه نور خورشيد تنه ي درختـــــان نخل را دراز و درازتر مي كرد. بچه ها با گامهايي استوار و با قامتي به سترگي كوه، قدم برداشتند و باز هلهله و شادي و بر لبانشان خنده و در دلشان شادابي، دوباره نظمي در گروهان و حركت به سوي اردوگاه. تا به اميد اينكه روزي ديگر چه باشد و خدايشان برايشان چه خواهد …

 

راوی: محمدحسين دُرچين – سال 1365 – سواحل بهمنشير

روستاي چوئبده از توابع آبادان

عروجگاه شیردلان عملیات والفجر هشت

 

منبع : وب سایت چمدان آبی – دانشنامه دزفول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *