واژگان کلمات و اصطلاحات دزفولی

لغات، واژگان، کلمات و اصطلاحات دزفولی

به ترتیب حروف الفباء

 

جای بسی سربلندی و افتخار است که شهر من دزفول، از فرهنگ و پیشینه ی والایی برخوردار است. فرهنگی غنی که با تأمل و تدبّر در گوشه های کوچکی از آن  قدمت و دیرینگی اش به وضوح نمایان می شود. باشد که این تحقیق گام کوچکی باشد برای شناساندن فرهنگ و ادبیات کهن دزفول برای دیگران.

به دلیل تعداد بالای واژگان، کلمات و اصطلاحات دزفولی، گزیده ای به اختصار در این پست درج شده ولی جهت دسترسی به تعداد بیشتر، می توانید فایل PDF ای که در انتهای متن قرار داده شده را دانلود فرمایید.

↓  ↓  ↓  ↓

مردم دزفول به گویش دزفولی که از گویش‌های زبان فارسی است سخن می‌گویند. این لهجه شامل دو گویش عمده حیدرخانه و صحرابدری است. لهجة غالب دزفول حیدرخانه است که به عنوان مثال فعل «مُردَم» را به صورت «مُردُم» تلفظ می‌کنند. گویش‌های لری بختیاری و لری خرم‌آبادی نیز در نزد شماری از مردم این شهر به کار می‌رود.

 

قطره ای از دریای بیکران واژگان دزفولی

 

  • آبادبوئی(a-bad-bowyy) = بر قرار باشی
  • آب تَنّاب = سحری ماه رمضان در دقایق آخر(آب آخری که قبل از اذان خورده میشود که وقت تنگ و لحظه آخری هست)
  • آب دَس(āb-das) = لباس
  • آب دندون = آب نبا 
  • آبَ دُوری = محل تشریفات و مهمانی
  • آتِره(ā-terah) = رغبت
  • آجان(ājān) = آجودان،.پلیس
  • آجر بِسَرون(ā-jor-besa-rūn) = آجر فرش
  • آجیل ماجیل(ā-jil-mājil) = تنقلات
  • آجینه = زبر
  • آچ ایچ  =  آرایش کردن
  • اچه = چرا
  • آچلون(āčalun) = محله
  • آخر دس  = آخرت کار
  • آخر کِته(ā-xer-keta) = دفعه اخیر
  • آرَت =  بیاوردت
  • آدرون(ā-da-run) = بدبختی
  • آردلِون  = محل قرار دادن آرد در آسیاب
  • آژینهَ =  چکش تراشیدن سنگ آسیاب
  • آساره(āsāra):ستاره … اسم زن
  • اِسپانه = آچار لوله گیر
  • اسپید = سفید
  • آسُمون بَفتَهَ  =  اَبر پر پشت و یکنواخت
  • آسُمون جُل  =  فقیر
  • آسُمون رسمون  =  کاملا مخالف هم
  • اشکم چَرون = کسیکه به دنبال خوردن زیاد هست یا شکمپاره فارسی
  • آو ریز = توالت
  • اَ بال بریده = از سهم کسی
  • اَ بلقَه = از لج
  • اَ تَّ = هرگز
  • اُ تُب = آرایش و شانه کردن گوسفند
  • اُجاق روشن = زن بار دار
  • آرت = بیاوردت
  • اشَد = عطسه
  • اشکم = شکم
  • اشکم چَرون = کسیکه به دنبال خوردن زیاد هست یا شکمپاره فارسی
  • اشکِنیدَه = شکسته
  • الکی = بدون علت
  • انجنیدن = خورد کردن چیزی
  • انداییدن = اندودن و کاهگل کردن
  • اِنگلان = شمشه(آهنی بلند که بناء برای تراز و عمود دیوار بکار می گیرد)
  • اُ به چیت = کار بیهوده وبی نتیجه
  • اُ به لِیز = کلافه کردن کسی
  • او تل تلَ قو
  • اُو پتی = نالایق
  • اُو شنَه = آبی که روی شن در جریان باشد
  • اوفیه
  • او لا = آن طرف
  • اُو یُوری = شرکت آب دزفول
  • ایس = ایستایی و ایستادگی و مقاومت – دوام و استحکام
  • ای لا = این طرف
  • بابا = پدر بزرگ
  • بابزن = بابزن یا باد بزن یکی از وسایل خنک کننده دستی است که با الیاف نرم و برگ خرما بصورت حصیری بافته می شود.
  • بَ بَ = پدر بزرگ
  • بَحتیَه = شیر برنج برگرفته از کلمه هندی”بهتا” میباشد.
  • بختیار =- خوشبخت
  • برشته و برشتن = سرخ شده و سرخ کردن چیزی
  • بُرشُک = غذایی است که با پیاز داغ و روغن و قدری آب درست میکنند. بعد آرد را قدری تر یا خیس می کنند که بصورت خمیر تمام با آرد در بیاید، بعد آن خمیر و آرد را با دست مالی کردن بصورت تیکه های خمیر رزی گلوله شده در می آورند و آن را با پیاز داغ و آب اضافه می کنند و می پزند که تقریباً شبیه نوعی آش است. چون رنگ برشک، زرد و بد رنگ  و قدری هم شل و وارفته است دزفولی ها حالت افراد عبوس  و اخمو را به برشک تشبیه میکنند.
  • بُرگ = ابرو
  • بَزَک = آرایش
  • بَرم نبُرا = سهم من کم نشود
  • بزنیدن = بیختن، جدا کردن
  • بل بل = پلک زدن
  • بَلَه گوش = حیوان درنده ای که گوش‌هایش آویزان است.
  • بِندار = به سرا شیبی های تند منتهی به رود خانه گفته میشود که در اصل واژه ” بَند آر ” بوده است یعنی موقع بالا کشیدن از این مسیر خصوصا همراه با داشتن مشک یا ظرف پر از آب، نفس بند می آمد که بعد ها به دلیل استعمال زیاد این کلمه و سهولت آسان به( بِندار) تغیر لفظ داده شد. بندارهای معروف شهر دزفول: بندار سرمیدون – بندار خراط – بندار ظهیر
  • بندیر = انتظار و منتظر چیزی ماندن
  • بنگروز = (بانگ روز) موقع اذان سحر و نزدیکی های صبح 
  • بی حِلمَتونَه = حرکتی ناگهانی و بدون تأمل انجام دادن که غیر ارادی باشد 
  • بیکَمبو = به شخص منتظر و تک و تنها نشسته می گویند 
  • پَحپیل”پحپل” = خِنگ – دست و پا چلفتی
  • پَ پراق = دلمه
  • پر پوق شوندَن = کنایه زدن یا تیکه انداختن
  • پَ رو = وصله کردن
  • پِلتی = کمی
  • پُلُقِیسن = ترکیدن
  • پِلماس = لمس کردن
  • تِرات = سریع و تند و فوری
  • تِرتُشی = سرازیری
  • تَرِسَّن = توانستن
  • تِرَقِس = پاره شد
  • تُرُک تُرُک = آهسته و یواش یواش و به اصطلاح نرمک نرمک راه رفتن
  • تُر کَش = کشیدن چیزی روی زمین
  • تَرَ ه و تری = می تواند و می توانی
  • تُرُک تُرُک= به خیلی خیلی یواش و آرام راه رفتن گویند
  • تریک = لامپ
  • تَش = آتش 
  • تَش مِزاج = همیشه عصبانی 
  • تلقیسن = له شدن
  • تُلو مُلو = بچه های قد و نیم قد 
  • تماته = گوجه فرنگی – مشتق شده از tomato در زبان انگلیسی 
  • تِنجِر = ورود غذا یا آب به مجرای تنفسی است که با سرفه شدید همراه است. تنجر کلمه ای انگلیسی است به معنی برخورد نای و مری که وارد گویش دزفولی شده است 
  • تُندو = بُقچه
  • تیچس = پاشیده شد
  • تیفِرِنگ = تلنگر، ضربه ای با گره کردن دو انگشت شست و سبابه و بعد بشدت باز کردن و زدن ضربه
  • پِتِ غِژ غِژ = سرک کشیدن مستمر 
  • پِرسِنیدَن = چیزی با دو انگشت شست و سبابه  خرد کردن- کلمه ی percipitateاز همین کلمه ماخوذ است. با توجه به اینکه زبان هنداروپایی  ریشه فارسی دارد بنابر این میتوان معتقد بود که این کلمه از زبان قدیمی تر به زبان جدید تر منتقل شده باشد. 
  • پَتی = خالی
  • پح پیل = کودن و ابله و نادان
  • جفنه = لگن يا تغار چوبي براي تهيه خمير
  • حروم حَجَّه = بد مصرف کردن
  • حریسه = حلیم
  • جَعده = جاده
  • چِفتِر = ویار
  • چُوفکِسَّه = ضرب دیدن استخوان
  • جِک = جوان
  • جَلَب = متغلب- کلمه jalapدر انگلیسی به همین معناست 
  • جِن جِلیقَ = ضعیف و لاغر این کلمه ترکیبی است از جنجن عربی و لیق فارسی. جنجن به معنی استخوان سینه و دنده است و جمع آن جناجن است و لیق  به معنی پا، جنجلیق به کسی گفته میشود که از فرط لاغری فقط استخوان سینه و دنده و پایی برای او مانده باشد.
  • جی جی = نوزاد بچه
  • چِتَ = درد دلت چیست؟ – کلمه chat به معنی درد دل  و گفتگو در زبان انگلیسی است
  • چُمبُل بُک = تحریف شده ی “صُمٌ بُکم” است به معنی کر و لال و در اصطلاح به کسی که ساکت نشسته باشد گفته میشود. و در آیه ای از آیات شریف قرآن آمده: صمٌ بُکمٌ عمیٌ فهُم لایَسمعون 
  • چِنگه پا = نشستن روی کف پا، به طوریکه زانو و ران روی زمین نباشد و به اصطلاح سرچنگ نشستن و آماده برای بلند شدن را چنگه پا میگویند
  • چوفکس = زخمی شد
  • چیچک
  • چیک(چیکو چرنه) 
  • حُنّاق=بیماری تنفسی که سبب خفگی می شود.
  • حِنطارَه = عربی و صفت است و تحریف شده ی کلمه حنطاوه به معنی مرد شکم گنده و کوتاه قد است که اصطلاحاً شبیه کیسه گندم باشد. حِنطه در زبان عربی به معنی گندم است. 
  • خزِیَّه = آدم بد خواب
  • خو = خواب
  • خیگول = پُرخور و شکم چاق
  • دالون = ایوان – دهلیز  
  • دُ رهونِ در – ایستادن در بین راهی که کم عرض است بطوریکه کسی نتواند رد شده و عبور کند.
  • دس رزون = حنا بندان
  • دِشبُل = دُمل
  • دقلمه = چکش
  • دَله = حلب، سطل، قدیم تر به شُرت بزرگ مردانه می گفتند.
  • دَلیز = دهلیز و دالون
  • دم تقه = شوخی و مزاح کردن
  • دندلوز = آویزان
  • دو پَ لو – مطلبی را به دو گونه مطرح کزدن بطویکه از آن دو و یا چند برداشت مجزا شود.
  • دولو = پیره زن
  • دولَه مَندی = در گذشته وقتی بچه ای گم میشد، جارچی را اجیر میکردند، که در کوچه ها و محلات جار میکشید(دولَه مندِیَه که یَه بَچیِ دیدَه بووَه) = یعنی (دولت مندی است(مال و ثروت یه او داده خواهد شد)کسی که آن بچه گم شده را دیده باش و این جمله مردم را ترغیب میکرده که بچه گم شده را پیدا کنند.
  • دِندِله زیری  = دندانه زیری، سرازیری دندانه دار و پله پله . در زبان دزفولی به مسیر خیابانی که سرازیری داشته باشد دندله زیری می گویند.
  • دیگولوزه = دیگ کوچک
  • رفک = طبقه
  • رَگِناس  = همان رگناک فارسی است که برای سهولت تلفظ ، حرف  ک  تبدیل به  س  گردیده که صفت مرکب است به معنی ستبر شدن و تورم رگ توام با درد 
  • رومنیدن = ویران کردن و خراب کردن 
  • رِنگِ بِنگ = همان رنگ به رنگ دیدن است در زبان فارسی، که در موقع خستگی چشم ناشی از بی خوابی و مطالعه زیاد و … عارض کسی میشود. 
  • ری بِ ری = روبرو – مقابل
  • زحفرون = زعفران- مشتق شده از saffron در زبان انگلیسی
  • زعتر = آویشن، دارویی گیاهی
  • زِلبلیه = زولبیا
  • زُم بَ سه = زبان بسته
  • زَن شُلُق = بهم زدن چیزی با تکان دادن(بهم زدن مانند بطری دوغ)
  • زیچَه = ابراز شوق و ذوق زدن از ته دل و رضایتمندی همراه با صدایی از حلق 
  • سعبین = صابون
  • سُک =  قلاب ماهی گیری – نیش
  • سله = سبد
  • سوز = سبز 
  • سوقولی = اشاره دادن
  • سیل = نگاه – آب زیاد ویرانگر 
  • سینَه سُل = سینه خیز، حرکت اطفال چند ماهه روی سینه 
  • شات شیت = داد و فریاد بی خودی 
  • شرتوپ = صدای محکم بر روی زمین افتادن
  • شفتِ ریز = اسراف کردن
  • شکر بوس = بوسه از جوان
  • شکنیدن = تکان دادن، شکاندن، لرزیدن 
  • شلِف گِلِف = ریخت و پاش کردن
  • شَنشَنَه = ایراد – بهانه
  • شو = شب 
  • شوفر = راننده- کلمه شوفر در زبان فرانسه مأخوذ از “سافر” در زبان عربی است. 
  • شوَق دَمون = وقت دمیدن شفق و آغاز روز است. لیکن در این اصطلاح از کلمه شفق بجای فلق  که به معنی شکافته شدن و پدید آمدن آفتاب است استفاده شده است زیرا شفق سرخی متمایل به زردی پس از فرو شدن آفتاب غروب  است – در سوی مغرب – ولی فلق یا فجر، هنگام طلوع آفتاب زرتاب و از سوی مشرق 
  • شومی = هندوانه
  • شیپل شیپو = پولی را بی مورد خرج کردن
  • شیقس = پاره شد
  • شیونیدن = به هم زدن
  • صَبیر = با حوصله
  • عاق بیق = تار عنکبوت
  • عَززِی‌ نَگِرات » یا  « عَززِی‌ مَگِرات  یا  نَگِراد » = یه نوع دعاست و به معنی: (الهی) عزادار نشوید، و (عزیزی از شما نمیرد)  است 
  • عُشتُر = شتر
  • عَفتُو = آفتاب 
  • عفتو زَنون (عفتو پَم) = پهن آفتاب است 
  • عَفتُو سَر دیوار = در حال مرگ 
  • عَفتُو لیل بیلی = اندکی به غروب مانده
  • عوگه 
  • فلیچس
  • فِنگ بازی = تیله یا گلوله بازی
  • فیت فیتک 
  • قپِ ریت = چنگ زدن و خراش  دادن، تقلا کردن 
  • قُشّه = تحریف شده غشه فارسی است به معنی سستی، ضعف و غضب 
  • قلَپیدن = آهسته و به رو به بغل افتادن 
  • قلم قیمپو =- زاغ با پونه
  • قیرِ ی عَفتو = نهایت آفتاب بعد از ظهر 
  • قیماق = سرشیر
  • کاشِ واش = خمیازه 
  • کاکله = دندان آسیاب
  • کِپِس = خسته شد 
  • کپنیدن = خسته شدن
  • کِپنیدَه = خسته
  • کپنی دی یم = خسته ام کردی
  • تُر کَش = کشیدن چیزی روی زمین
  • کِرملیک
  • کروچ کروچی
  • کس و کیزدار = دارای اقوام و خوبشان بسیار
  • کَش تُر = اثاث کشی منزل
  • کلبتین = یک نوع انبر دست با دسته بلند برای کشیدن دندان
  • کُلمِجور = چستجو
  • کَلول = خسیس
  • کنار = درختی است از تیره عناب ها که میوه زسیده آن سرخ رنگ و شبیه به عناب و خوشمزه است 
  • کن پِشکِن = کندن و پخش کرن، مرغ با نوکش  زمین را می کند و با پایش خاک را پخش میکند تا از لابلای آنها دانه پیدا کند
  • کوتِ کلاته = چیزی به مقدار زیاد
  • کوچکولوزه = فرد کوچک
  • کَوی = کاهو
  • گَپ = بزرگ 
  • گِپس = خراب و ویران شد
  • گراته = حالتی مانند فِگر است که در هنگام پیچ خوردن کارها و ماندن و انجام نشدن آنها گفته می شود البته در گویش دزفولی گِراته اصطلاحی همانند فِگِر است که به سادگی نمی شود آن را معنی کرد و احتیاج به توضیح مفصل دارد، بیان حالت و اتفاقی خاص است با واژه های معادل فارسی حق ان ادا نمی شود، به قول معروف، وا دِسبیلی بُو وِی که فَمِی … گِراتَه حالتی از نحسی و دردسر و پیج خوردن امور و جلو نرفتن کار است. شاید هم این اصطلاح، وجهی با واژه فرانسوی “gratter” داشته باشد که به معنی خاراندن و به خارش انداختن و پنجه و پنگول زدن به چیزی است. اینکه گراته را بعنوان اصطلاحی بکار میبرند درست است اما منبع تلخیص آن همان حیوانی است که بسیار کُند حرکت میکند و به این مفهوم است که شخص اینقدر ضعیف بشود که حتی آن حیوان بتواند او را بگیرد.
  • گروز = فرار کن
  • گِرون = گران- مترادف انگلیسی آن grown بمعنی بزرگ و بالغ است
  • گلاعه = چتری موها
  • گلنیدَن = روشن کردن-کلمه golnidan درانگلیسی به همین معناست. فونت ٬معنی و شکل کلمه یکیست.
  • گونی = کیسه ای که از کنف بافته میشود- مشابه کلمه gonny در زبان انگلیسی به معنی کیسه 
  • لاتَ گِر = دامنت را بگیر
  • لت = خوشه(لت انگیر = خوشه انگور)
  • لچر و لچَری = فضولی-کلمه ی lechery در زبان انگلیسی بهمین معنا است 
  • لط = مخفف لطمه زدن، صدمه و آسیب(لط و پار = لطمه زدن و پاره کردن)
  • لَغَت سا(حِلِ وِلا) = پایمال
  • لِک هِل = ول کن
  • لنتی = دراز و بلند- از کلمه lenthy بمعنی درازا در زبان انگلیسی ماخوذ است
  • لَمپا = چراغ-لامپ-کلمه ی lamp نیز در زبان انگلیسی به معنی چراغ است. فونت٬شکل کلمه و معنی یکی است.تلفظ لمپا در زبان یونانی نیز به صورا لم پا می باشد.
  • لیوه = دیوانه
  • ماشته آرایشگر زن
  • مجري = صندوقچه اي چوبي براي نگهداري اسناد و مدارك 
  • مُچٌه = مقداری معین از چیزی – کلمه ی  mutch به معنی مقداری یا میزان مشخصی٬ از کلمه مچه دزفولی مأخوذ است
  • مِرزِنگ = مژه
  • مری – مرِسی = مثل این که – فکر می کردی
  • مسقنه = تُنگي مسي و یا از جنس برنج و مخروطي شکل كه از پایین پهن بوده و دهانه اي گشاد داشت و براي حمل و نگهداري آب استفاده مي شد
  • معجر یا محجر = نرده و دیوار
  • مَغلَه = غلت زدن
  • مِلات = گل یا سیمان نرم شده- مخلوطی از مواد ساختمانی ذوب شده- کلمه ی melt به معنی ذوب  در زبان انگلیسی به همین معنااست
  • مِلاکَه = ملائکه-کلمه مایکل( micle ) به معنی ملک به همین معنی است
  • مَمَه = مادر یا مادر بزرگ
  • مِنجا = وسط
  • مَندَه = خسته
  • مولِه = بد جنس- بد ذات-کلمه mole در انگلیسی به همین معنا است
  • نمبول شرین – لیمو شیرین
  • نیتر = نیشگون 
  • وایه(وایه درارون) = آرزو
  • وِرسا = نابود باد
  • وِلدنگ = جوشکاری 
  • هِرهووی = آدم دم دمی مزاج
  • هزار پيشه = صندوقچه اي چوبي كه درون آن قسمت بندي شده و براي نگهداري قوري و استكان و نعلبكي مورد استفاده قرار مي گرفت
  • هف ری هَف زون = آدم منافق ودورو و دو رنگ
  • هُلک – هل دادن و پرت کردن شخص یا چیزی
  • هَنی = هنوز 
  • یَتیمِ بولعِز = بولعز تحریف شده ی”بلعه” عربی به معنی شکمو، شکمباره و پرخور است. یعنی یتیمی که لجباز و نافرمان و یکدنده است  و هیچ کاری نمیکند و فقط می خورد
  • یَلاه = زودباش

***********************************************************************************************

ابراز دوست داشتن و محبت کردن در گویش دزفولی

 

  • انیسُم = ای انیس من
  • جگَرُم = ای کسی که مانند جگرم هستی
  • حبابَم = ای کسی که دوستت دارم
  • خُشکِلُم = ای زیبای من
  • دورِت گَردُم = بدورت بگردم
  • رکِ دِلُم= قوت قلبم
  • سُتینُم = ای ستون استوار من
  • صدقی(سِدقی) سَرِت بام = فدای سرت شوم
  • عزیزُم = ای عزیز من
  • قشَنگُم = قشنگم
  • قوَتِ قَلبُم، قُوَتُم = ای قوت قلب من, ای قوت من
  • کسُونُم = تو همه کَسم هستی، ای کسی که از بستگانم هستی
  • لر خُوَرُم دُورِت = بدورت بگردم
  • مونِسُم = ای مونس من
  • نفَسُم = ای نفس من
  • هستیُم = ای هستی من

 

ﻋﻼﺋﻢ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﺩﺯﻓﻮﻟﯽ ﻫﺎ

 

  • ﺍَ ﺟُﻮﻣِﻪ ﻭَﺭُﻡ ﻋﺎﺻُﻢ
  • ﺍِﺳﻢِ ﻏﺬﺍ ﮐِﻪ ﻣﯿﺎ ﻧَﻢ ﭼﻪ ﺳَﺮﻣِﻪ ﻣِﯿﺎ
  • ﺍَ ﮐِﻼﺳِﻪ ﺳَﺮُﻡ ﺗﺎ ﮔِﻨﺪﯾﮏِ ﭘﺎﻡ ﺯَﻧِﺸﺘِﻪ ﺯَﻧَﻪ !
  • ﺍُﻭﺳُﻮﻥ ﮐِﻪ ﺑِﯿﺪِﺕ ﻧَﺒﯿﺪِﺕ …
  • ﺍِﯾﺴﻮُﻥ ﺧُﻮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺯَﻧﺪ ُﻭ ﭘﯿﺴِﻨﯿﺪِﺕ ….
  • ﺍِﯾﺴﻮُﻥ ﮐِﻪ ﻣَﺨُﻮﻡ ﺧُﻮﻣَﻪ ﺑُﻬاﻡ ﺍُﻭ، ﺟُﻮﺭﺍﺑﺎﻣَﻪ ﻧِﯽ …!
  • ﺍﯼ ﻣَﺤﻤَﺪ ﻧُﻮﺭﯾَﻢ ﺧُﻮ ﻣَﺮﯼ وَر ﻧﺎﺳﺎ ﺷﯽ ﮐﻮﺭﺩﻩ وﺭﺩَﻩ
  • ﺗُﻮ ﮔُﻮ ﭼِﻤَﻪ؟ !
  • ﺗﯿﺎﻡ ﻣَﺮﯼ ﺗَﺶِ ﺑِﺮﻕِ ﺯَﻧَﻪ
  • ﭘﯿﻞ ﺳَﺮ ﭘﯿﻠِﻪ روه(ﻣﯿﺎ) … ﺑﺎﺩ ﺯِﯾﺮ ﺟُﻮﻣِﻪ ﺩِﺭﺩَﻩ …
  • ﭼﺎﺭﻩ ﺯﻏﺎﻝ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺩﻭﻣﺎ ﺍﻭﺭﺩﻧﻢ
  • ﭼِﻪ ﻣُﻔﺘِﻼﯾِﻪ ﺑِﯿﺴﻤَﻪ ﭘِﯿﺘُﻮﻥ …
  • ﭼﯿﮏ ﭼﯿﮏ ﭼﯿﮏ ﭼﯿﯿﯿﯿﯿﮏ …..!!!!
  • ﺧُﻮﺩُﻡ ﺍَ ﺧُﻮﺩُﻡ ﺑَﺪﻡِ ﻣﯿﺎ …
  • ﺩﺍ ﻋﻠﯽ ﺩُﻭﯾﯽ ﺗَﻌﻮﯾﻀﺎﻧَﻪ ﻭِﺭﺩُﻭﺷﺘﯿﻪ ﺳﯽ ﺑﻮﻭَﻡ؟ !
  • ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺑﺎﻣﻮﻥ ﺩﺍﯾﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﻣﻮﻥ ﻭﺍ ﮔﺮﺩﻡ ﯾﻪ ﻗﻮﺷِّﯽ ﺍﻭﺳﻮﻧﻢ ﺳﯽﮐﻮﻭﮐﻮﻧﻤﻮﻥ
  • ﺩِﮔَﻪ ﺭِﮎ ﻧَﺪﺍﺭُﻭﻡ !
  • ﺩُﻭﻧُﻢ ﻟِﻒ ﺩُﻣﺐِ ﻣﺎﺭ ﺗَﺤﻠَﻪ !
  • ﻋزیمه ﮔِﺮﺍﺵ ﺳُﺒﯿﻼﻣَﻪ ﺑﯿﻦ، ﻣَﺮﯼ ﺯَﺭﺑﺎﺭ ﺩﺍﻧﺸَﻪ …
  • کُلِ لارُم مَری زنشته زَنَه
  • ﮐُﻞِ ﻻﺭُﻡ ﻣُﻮﺭ ﻣُﻮﺭِﮐُﻨَﻪ
  • ﮔِﯿﻞ ﮔِﺮﺍﻡ ﮐﻪ ﺑَﺨﺕ ﺳُﻮﺧﺘِﻪ ﺷﯿﺮ ﺳُﻮﺧﺘِﯿﻡ !
  • ﺳَﺮُﻡ ﺗِﯿﺮِ ﮐَﺸَﻪ ﻭِﻟﻮﺍﯾﯽ ﺑِﮕُﻮﻭﻡ …
  • ﺳُﻪ ﻋَﺮﻭﺱ ﺍُﻭﺭﻡ  مریﺗﯿﺎﻡ ﭘِﯿﯿُﻮﻡ ﻧَﺒﯿﺪِﻥ
  • ﻝِﮐﻤَﻪ ﻫِﻠﯽ …
  • ﻣَﺮﯼ ﻭَﻧﺪِﻧﻤَﻪ ﻣِﯽ ﺟَﻮَﻥِ ﮐُﻔﺘِﻨﻤَﻪ !…
  • ﻣَﺮﯼ ﮔُﺮﺑَﻪ ﻣِﯿﻦ ﮔُﻠﯿﻤَﻪ ﭘَﻨﮓِ ﺯَﻧَﻪ
  • مَری می دلم رختِ شورن
  • ﻣﺮﯼ ﻭﻧﺪﻧﻢ می ﭼﺮﺥ ﻓﻠﮏ سُ(3) ﭘﻮﮐﻪ هم ﺯندنه مینِ ﺳﺮﻡ
  • ﻣُﻘُﻮﻡ ﺗﯿﺮِﻩ ﮐَﺸَﻪ
  • مُقُوم مَخو تیچه
  • ﻧَﻢ ﭼِﻪ ﻓِﮕِﺮُﻣَﻪ ….
  • ﻧﯿﻮﻣﺪﯼ ﮔﺮﺍ ﺧﻮﻡ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﭗ ﮐورﺩﻧﻢ
  • ﻭِﺭﯼ ﮐُﺘِﯽ ﮔُﻞ ﮔُﻮ ﺯَﺑﻮﻥ ﻭ ﮔُﻞ ﺑﻮﺑﯿﻨَﻪ ﺩَﻡ ﮐُﻦ ﺑَﻞ ﯾَﻪ ﭼﺎﺭِﻩ ﺑﯿﯿِﺲ …
  • ﻭِﺭﯼ ﯾَﻪ ﻓِﺘِﺮﻣِﻪ ﺑﯿﺎﺭ ﻭَﻧُﻢ ﺩُﻭﻧُﻢ
  • ﻫَﻢ ﺟُﻮﺭﺍﺑﺎﻡ ﺩِﺭِﺳِﻦ ﻣﺎﺭ ﻋﻠﯽ ﺭﻭﺿَﺸَﻪ ﻭَﻧﺪ
  • ﯾَﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﻧُﻤﺒﻮﻝ ﻋَﻤﻮﻧﯽ ﺩُﺭُﺱ ﮐُﻥ ﺧﻮﺭﻡ ﻣﺮﯼ ﻗﻨﺪﻡ ﺑﺎﻻﺱ
  • ﯾَﻪ ﺣَﺐِ ﺩﻭ ﺭﻧﮕﯽ ﺩِﻫِﯿﯿﻮُﻡ …
  • ﯾﻪ ﻟِﮑِﻪ ﺩﺍﻡ ﺗﯿﮑﻤَﻪ ﺑَﻨﺪُﻭﻡ !

اعضای بدن انسان در گویش دزفولی

   

  • اِشکم = شکم
  • بُرگ = ابرو
  • پِت = دماغ
  • پُفی = ریه – شُش
  • تِلَّه = شکم
  • تيك = پیشانی
  • تيیَه = چشم
  • دندون = دندان
  • دون = دهان
  • ری = صورت
  • زون = زبان
  • زونی = زانو
  • شاقِلِنج = دوش و شانه انسان، قلم دوش
  • قَد = كمر، پشت
  • کچه یا چنه = چانه
  • کِل = بازو
  • کِلِک = انگشت
  • کُلمَک = آرنج
  • گُپ = گونه
  • گَدَه = معده، شکم
  • گُلی = گلو
  • گورداله = کلیه
  • گُوردَه = پشت شانه ها
  • گِندیک = پاشنه پا
  • لو = لب
  • لُويچَك = اطراف لب و دهان
  • مازَه = کمر – قسمت انتهايی کمر
  • مِرزِنگ = مژه
  • مِلازَه = زبان كوچک ته حلق
  • می = مو

 

اجزای اصلی صورت در گویش دزفولی

 

  • بُرگ borg  = ابرو
  • پِت pet  = دماغ
  • تيك tik = پیشانی
  • تییَه ti’a  = چشم
  • دِندون  den’dun = دندان
  • دون dun  = دهان
  • ری ri  = صورت
  • زون zun  = زبان
  • کَچَه ka’cha  یا چنه  = چانه
  • گُپ  gop = لپ
  • لو  lo = لب
  • مِرزِنگ merzeng  = مژه
  • می mi = مو

 

اوزان محلی قبل از رواج کیلوگرم (در دزفول)

 

  • نام وزنه =    مثقال    کیلوگرم
  • نیم سِنّار =    ۱۲        ۵۷ گرم
  • سِنّار =         ۲۴         ۱۱۴ گرم
  • نیم چارک =   ۴۸       ۲۲۸ گرم
  • چارک =       ۹۶       ۴۵۶ گرم
  • پَشتی =      ۱۹۲      ۹۱۲ گرم
  • دَحسی =   ۳۸۴      ۱۸۲۴ گرم
  • پُونْسی =   ۵۷۶     ۲۷۳۶ گرم
  • نیم من =    ۷۶۸    ۳۶۴۸ گرم
  • سُودَحس = ۱۱۵۲    ۵۴۷۲ گرم
  • یَ مَن =    ۱۵۳۶    ۷۲۹۶ گرم

 

وزنه ها و مقیاس های سنجشی دزفول

 

  • جُو = معادل 0/0659 گرم
  • حَبَّه = معادل 2 جو یا 0/1319 گرم
  • نُخُت (نخود) = معادل 0/1979 گرم
  • دُنگ (دانگ) = معادل 0/7916 گرم
  • گَنُم (گندم) = معادل 21 گرم
  • مثقال = 4/75 گرم
  • سیر = 76 گرم
  • نیم سِنّار = 57 گرم
  • سِنّار = 114 گرم
  • نیم چارَک = 228 گرم یا کمتر از ربع کیلو
  • چارَک = 457 گرم یا کمتر از نیم کیلو
  • پَشتِی = 912 گرم یا 2 چارک
  • دَحسِی = 1824 گرم یا 2 پشتی
  • پُونسِی = 2736 گرم یا 3 پشتی
  • نیم مَن = 3648 یا بیش از 3/5 کیلو
  • سُو دَحسِی = 5472 گرم یا نزدیک به 5/5 کیلو
  • یَه مَن = 7296 گرم یا بیش از 7 کیلو
  • خَلوار = 300 کیلو
  • تون = 1000 کیلو
  • مقياس های فوق بر مبنای هر مثقال 4/75 گرم محاسبه شده اند.
  • کوچکه(کوچک) – گپ(بزرگ) – قوین(چاق) – نازک – دراز – کوچوک کوتی(دولا) – قپی(خیلی) – اقدولوک(خیلی کوچک)

 

در گویش دزفولی، اسامی اوقات  شبانه روز معمولاً  برگرفته  از فعل و انفعالات  جوﱢی و یا کارهایی است که در آن ساعت خاص  انجام می گیرند.

 

  • آب تَنّاب”آب تنها” = سحری ماه رمضان در دقایق آخر(آب اخری که قبل اذان خورده میشود که وقت تنگ و لحظه آخری هست)
  • درمورد معنای واژه آب تناب مفهوم اصلی این واژه برمیگردد به سالیان دور که مردم دسترسی به رادیو و اینگونه وسایل نداشتند و حتی چه بسا از داشتن یک ساعت شماطه دار محروم بودند و لذا در ایام ماه مبارک رمضان، برای سحوری و اذان صبح و هنگام افطار امیدشان به مسجد محل و نیز افراد مومن و خیر داوطب اطلاع رسانی بود. این افراد تحت نظارت پیش نماز مسجد، از گلدسته های مسجد و به موازاتش از بالاترین نقطه پشت بام منازل خود، ورود به وقت افطار و یا بیدارشدن برای تناول سحوری و نیز ورود به اذان صبح را جار میزدند. دقایقی مانده به اذان صبح با جارزدن کلمه “آب تناب” که درواقع همان “آب تنها” بوده، خبر میدادند که تنها به قدر نوشیدن آب تا اذان صبح وقت باقی مانده است. بعدها این لفظ آب تنها یا همان آب تنآب به عنوان نماد اعلام باصطلاح امروزی دقیقه نود هر کاری به کار برده میشده. وقتی که برای شروع انجام کاری ضروری ثانیه هایی بیشتر وقت نداری و اصطلاحا میگی: تو آب تنها گیر کردم و …
  • اوسَر(افسر) = موقع خوردن سحری
  • اوسری = سحری
  • او سون = آن زمان (آن هنگام)
  • اَی سر = موقع افطار
  • ای سون = اینک (حالا)، این زمان
  • بُنگروز = (بانگ روز)به معنی موقع اذان سحر و نزدیکی های صبح
  • پری – پَری گَک = پریروز
  • پَسین= عصر
  • جلِنگی ظور یا ظور جِلِنگَکی = موقع گرمای ظهر که هیچ سایه ای وجود ندارد و سایه ها زائل میگردند
  • خُروس خون = پاس سوم شب، هنگام خواندن خروسان
  • دوش کَک = دیروز
  • سَرشوم= سرشب
  • شَوَق دَمون  = به معنی وقت دمیدن شفق و آغاز روز است. لیکن در این اصطلاح از کلمه شفق بجای فلق که به معنی شکافته شدن و پدید آمدن آفتاب است استفاده شده است زیرا شفق سرخی متمایل به زردی پس از فرو شدن آفتاب غروب  است در سوی مغرب ولی فلق یا فجر ، هنگام طلوع آفتاب زرتاب و از سوی مشرق
  • عفتو زَنون(عفتو پَم) = پهن شدن آفتاب است
  • عَفتُو لیل بیلی = اندکی به غروب مانده
  • قیرِی عَفتو = نهایت آفتاب بعد از ظهر
  • لِنگ ظُور = ظهر، فرا رسیدن ظهر
  • نُها ظُور = پیش از ظهر

 

لغات و واژگان دزفولی در مورد وضعیت هوا وپدیده های جوی

عفتو = آفتابی
مفتو = مهتابی
ار = ابری
 ار پَلو = نیمه ابری
شر تو = هوای آفتابی بعد از باران
تشِ بِرق = رعد وبرق
غرمب غِرمب = صدای رعد وبرق
گلونَه = ابرهایی که در تابستان در آسمان دیده می شود و باعث گرمی مضاعف هوا شده اند
 ارا ماسِنیدِن = به زودی باران شروع می شود
بادِسُر = باد گرم وسوزان
گرت ِ لیلَه = گرد باد

 

اصطلاحات دزفولی در مورد باران

در مورد بارش باران در زبان دزفولی کلمات متعددی موجود است که وضع، مقدار و موقعیت بارش باران را تعیین می کند تعدادی از این کلمات به شرح زیر است:

 

  • بارون نیف نیف = به معنی دانه های خیلی ریز باران
  • بارون تیپ تیپ = این بارون به صورت قطرات ریز و منظم و خفیف نزول می کند به طوریکه از این باران حرکت آب بر روی زمین مشاهده نمی شود و کل قطرات باران جذب خاک میگردد و از نظر زراعت بهترین نوع باران است.
  • بارون تَلیسی = بارانی که همه چیز را کاملا خیس میکند
  • بارون تِی پِی گُلُپِیْ = قطرات این باران بسیار درشت و برابر پر دهن آب است به صورت رگبار می باشد و مدت زمان آن کوتاه است
  • بارون تیپی دحسی(تسی) = باران قطره دزشت – بارانی که هر قطره اش به اندازه جای زدن یک پس گردنی است
  • بارون دُمْبِ عَسْبِی = بارانی که به صورت مداوم و متراکم و یکنواخت باشد
  • بارون جِیحُونی = بارانی که آب مانند رودخانه ی جیحون روی زمین جاری میشود.
  • بارون دَرز اِشْکِن = بارانی که مقدار آن کافی باشد و زمین خشک را کاملا مرطوب کند و درزها و شکافهای زمین را از بین ببرد.
  • بارون رَفْ رَفْ = مقدار باران کم، قطرات ریز و به صورت متناسب است
  • بارون شِلَقْ لَقِی = باران به صورت رگبار و مداوم
  • بارون مَرْزُقِی = بارانی که جریان ناودانها به حداکثر برسد
  • بارون نخاله بِیْز = بارانی که قطرات آن متوسط ولی فاصله ی قطرات کم باشد.

 

کاربردهای “ری”( = صورت) در دزفولی

  • – اَ ری‌اش توتوق باره
  • – اَ ری  نمروه
  • – اَو ری مبارکت
  • – دیر اَ ری یت
  • – ری یت رُوما
  • – ری فگری
  • – ری یوم نِی
  • – ری یش مری افسره
  • – ری قرچنی
  • – ری کَبَه
  • – ری بوزوری
  • – ری تشتولوزه
  • – ری می ری
  • – ری ته دام رو وم دعوت
  • – ری یش مری کوچیه
  • – ری بری
  • – فگر اَ ری‌اش توکه بکنه
  • – ری‌اش روما
  • – تیک ری خیر
  • – ری یش خیره
  • – ری یش خیر با
  • – کم ری
  • – پر ری
  • – ری چرقو
  • – ری قُشه
  • – ری اوله اولی
  • ری بِ ری = روبرو – مقابل
  • – ری نوک نوکو
  • – نقیص با ری یش
  • – ری بخیر
  • – مری شری می ری یت هی
  • – ری گشون
  • – ری یوم سیه
  • – ری سفید
  • – ری سیه
  • – ری بون (بوم)
  • – ری یَه
  • – ری در وَسی
  • – ری روغن
  • – ری پیل (ری شه پیل کورد)
  • – ری رومنیده
  • ری مُچّه (ری یش کتی مچه اس – مقابل ری بوزوری)
  • ری گشیده (ری گشیده خفتیده)
  • ری یش گشس (روش باز شد)
  • ری دراز
  • ری گِرد
  • ری کلیچه ای
  • دو ری
  • سیل ری اش کن احوال ا دلش پرس
  • ری مرق
  • ری مُچّه
  • چپِ ری
  • ری دار
  • ری سَلَه
  • ری شیر
  • ری ماس(ماست)

حروف یکسان و معانی متفاوت

ساخت کلماتی با حروف یکسان و معانی متفاوت که با تغییر اعراب و گاهی اعراب یکسان ولی تغییر در شکل تلفظ و استرس روی حروف پدید می آید برای مثال کلمه “کله”

  •  کلَّه = همه رو
  • کلَه = بی نمک
  • کلَّه = چادری که عروس را زیر آن میبرند
  • کلَه = سر
  • کلَه = کلاه
  • کلَه = کله پاچه
  • کلَه = ناقصه
  • کُلَه = خونه کبوتر ها، اتاق محقر و کوچک
  • کلَه = به معنی کُنده ، مثل قیچی و چاقو که کُل باشند یعنی نمیبُرن

 

لوازم خانگی قدیم در لهجه دزفولی

  • آفتابه سلبچه = عبارت از يك ظرف ورشويي گود مانند قابلمه كه لبه هاي آن پهن و كنگره اي بود و يك تُنگ دهانه بلند و دسته دار به نام آفتابه كه براي شستن دست ميهمان ها به كار مي رفت  و حكم يك دستشويي سيار را داشت.
  • جُفنه = لگن يا تغار چوبي براي تهيه خمير
  • حُب = ظرف بزرگ برای نگهداری آب
  • سُک سُک مورچوه = وسایل مربوط به درست کردن کلوچه محلی 
  • كَپُو = ظرفي بود درب دار كه از ساقه هاي برنج يا گندم و با نخ هاي رنگارنگ بافته مي شد از اين وسيله معمولاً براي نگهداري وسايل خياطي نيز استفاده مي كردند. 

  • مِجري = صندوقچه اي چوبي براي نگهداري اسناد و مدارك 
  • مَسقنه = تُنگي مسي و یا از جنس برنج و مخروطي شکل كه از پایین پهن بوده و دهانه اي گشاد داشت و براي حمل و نگهداري آب استفاده مي شد
  • ملار = سه پایه
  • هزار پيشه = صندوقچه اي چوبي كه درون آن قسمت بندي شده و براي نگهداري قوري و استكان و نعلبكي مورد استفاده قرار مي گرفت
  • یخدون = صندوق بزرگ و چوبي و درب دار با پايه هاي كوتاه كه درون آن با يك ورق گالوانيزه پوشانده شده و بيرون آن نيز با نوارهاي فلزي رنگارنگ تزيين مي كردند و اين صندوق بر خلاف نام آن براي نگهداري لباس مورد استفاده قرار مي گرفت.

فحش های مؤدبانه و نفرین های دزفولیهای قدیم در حالتهای مختلف

این کلمات قبلا کاربرد زیادی داشته است ولی باید گفت که اکثر کلماتی که ذکر می شود در حال منقرض شدن هستند، زبان شیرین دزفولی را پاس بداریم.

 

  • اچه ایطوری
  • اَ ری یت تُتُق باره
  • اشکم پیت
  • اشکم پیتی گرایات
  • اشکم من سیر = شکمو و کسیکه با یک مَن غذا هم سیر نمی شود
  • اشکمو
  • اُ زیر قُبَّه = آدم خونسرد و بی خیال
  • اووق دلم شیوس
  • بقم نگرات – در اصطلاح دزفولی ها نفرینی است کنایه از پوشیدن لباس سیاه عزا و سیاه بختیبقم چیست؟ درختیست تنومند با گلهایی ریز به رنگ سرخ که از گرده ی گل بقم در رنگرزی برای رنگ سیاه استفاده میشود
  • بقم بسر
  • بقمی
  • بقمی زَنایا تیاتَ
  • بلبل قاقا خور = آدم نازپروده و عزیز
  • بُو تَ کن رو
  • بوریکه
  • بو گنده
  • بولعز
  • پَحپیل”پحپل” = خِنگ – آدم نادان و دست و پا چلفتی
  • پری زنات
  • پُکویی
  • پیت گولیی اوفتویی
  • پیر قرو
  • پیس – گر و تاس
  • تف می شکلت = تُف تو شکلت
  • تله قوین اشکمو
  • چته شرری
  • چرقو = کثیف
  • چِلچُوبر
  • چلیس
  • چو خشک
  • حِلحوتی = آدم شلخته و نا منظم
  • حُنّاق=بیماری تنفسی که سبب خفگی می شود.
  • خمب تُس
  • خمب خویه
  • دل پیت
  • دُل دُل عرش = آدم نازپروده
  • دِلت سُس کنا
  • دِلِت شیوا یا
  • دِشبُل دروری = دُملی در بیاوری
  • دمبلی درارا = دملی در بیاورد
  • دونا دَلَه = آدم رند و با سیاست
  • دیزُم کار = انسان خرابکار
  • رفتی حوالت به چراغ نفتی(طنزگونه) = حالا که می خواهی بروی برو ما هم حوالت می کنیم به چراغ نفتی که روشناییش محدود و زود خاموش می شود.
  • ریت روما
  • ری یش مری افسره
  • ری فِگری
  • ریقو
  • ریمیز = موریانه
  • ری نحس
  • زَق نَ بوت
  • زمینی زنات = به زمین بخوری
  • زونُم ضُرُپی = آدم کم حرف
  • سر پندوی گرویی
  • سُس کنایی
  • سِق کنایا
  • سندونی کنا
  • سیه بسر
  • سیه فگری
  • شُل – شَل
  • عار نمگرش یا عار نمگرت = کسی که بی توجه به نصایح دیگران راه خودش را می رود و همیشه دچار مشکل و گرفتاری می شود.
  • عززی مگراش
  • عنتر
  • عنتر بوگندو
  • فچ رق
  • فچکه حبه
  • فچکی
  • فگر گرایات
  • فگری
  • قرچ قلوچ
  • قررو
  • قروم ساق
  • قط قوینه
  • قلوچ
  • قوینه
  • کرچ کلول
  • کمرت بُرا = کمرت بشکند
  • کوچ نحص
  • کوچ فگر
  • گدا گُسنه پاپتی
  • گراته = حالتی مانند فِگر است که در هنگام پیچ خوردن کارها و ماندن و انجام نشدن آنها گفته می شود البته در گویش دزفولی گِراته اصطلاحی همانند فِگِر است که به سادگی نمی شود آن را معنی کرد و احتیاج به توضیح مفصل دارد، بیان حالت و اتفاقی خاص است با واژه های معادل فارسی حق ان ادا نمی شود، به قول معروف، وا دِسبیلی بُو وِی که فَمِی … گِراتَه حالتی از نحسی و دردسر و پیج خوردن امور و جلو نرفتن کار است. شاید هم این اصطلاح، وجهی با واژه فرانسوی “gratter” داشته باشد که به معنی خاراندن و به خارش انداختن و پنجه و پنگول زدن به چیزی است. اینکه گراته را بعنوان اصطلاحی بکار میبرند درست است اما منبع تلخیص آن همان حیوانی است که بسیار کُند حرکت میکند و به این مفهوم است که شخص اینقدر ضعیف بشود که حتی آن حیوان بتواند او را بگیرد.
  • کُلمَک سوییدَه = آدم موذی
  • کَلول = آدم خسیس
  • گُر بُلوزه = فضول
  • گربه
  • گردنت بُرا
  • گو گیز = آدم نفهم 
  • گیل گراش
  • لوج دراز
  • لنتی
  • لیق دراز
  • لیوه
  • مار فگری
  • مار موز
  • مازت شکا
  • مال بیخر
  • مال نبخیر
  • مر کری
  • مر کمرت بُرسه
  • مری گیزی
  • موله
  • نیمه گله – نیمی گلم با = نیمه ای از بدنت زیر گِل
  • وحصو یا وحسو – به هنگام تعجب بکار می رود
  • ورسا(ور سویی – ورسایا) = نابود بشوی – نابود باد
  • ورچنایا
  • ورراج = کسی که زیاد حرف می زند
  • وزه کنا
  • وقه براش
  • وقی برات یا وقی زنات
  • هِرهووی = آدم دم دمی مزاج
  • یه توی کنایا
  • یه پری زناش
  • یه بِلسک بالا = شخص قد کوتاه
  • یه قولنجی کنو یی
  • یه ماری گزات
  • یه و زه کنو یی
  • یتیم
  • یتیم بولعز
  • یتیم سرخوور

 

اصطلاحات مربوط به خواب و خوابیدن در گویش دزفولی

 

  • كاش واش(Kashe E Vash) = دهن دره بعد از خواب
  • قش قود (Qash Qod) = حركات كششي بعد از بيدار شدن
  • مغله ( Maghlah)  = پهلو به پهلو شدن هنگام خواب
  • مغله گلو (Maghlah Goloo) = پهلو به پهلو شدن در آستانه بيداری
  • پينكي (Pinaki) = چرت رفتن در حالت نشسته
  • سرخو (Sarkho) = چرت رفتن در حالت نشسته
  • شلال ولال ( Shelal e Velal) = خوابيدن پهن وپلا
  • بوف(Boof)  = بالش
  • شفت(Sheft)  = گيجي…  بعد از خواب
  • ملنگ (Meleng) = گيجي قبل از خواب
  • خِرپف( Kherpof)  = خُر و پف
  • كَبه (Kaabah) = دَمَر خوابيدن
  • قَلپستن (Qalapestan) = ولو شدن بر اثر خستگی
  • كشرستن(Kasharestan)  = دراز كشيدن به قصد خوابيدن

 

لغات و اصطلاحات دعائیه دزفیلی مثبت یا منفی و یا به هنگام خداحافظی

 

  • اَبُولفَضل بیدارِ جونِت = حضرت ابوالفضل نگهدار جانت
  • بِ اَمونِ خدا = به امان خدا
  • بِی ضرر بِی خطر = بی ضرر و بی خطر
  • بِی قضا، بی بلا = بدون قضا و بلا
  • بی قضا بویی
  • تَندُرُس = تندرست
  • حوجا = مبتلا نباشید – دور از جان شما
  • خدا اَ خودت دهات
  • خدا بَرات بسازَه
  • خدا بِ هَمرات = خدا به همراهت
  • خدا بیدارت بایا
  • خدا پُشتُ پَناهِت = خداوند پشت و پناهت
  • خدا دل خوشت کنا
  • خدا راس به کارت آرَه
  • خدا کُمَت کنانکنا
  • خدا مِزتَ دها
  • خدا نگرات ی
  • خدا نگرات بَبَم = پدرم خدا شما را از ما نگیرد
  • خیر به نا هات آیا
  • خیر بینی
  • درِ حوشت همیشه گُشیده با
  • دَستِ خدا بِ هَمرات = دست خدا به همراهت
  • دست سر ضریح امام حسین( ع)
  • دَسِ علی بِ هَمرات = دست علی به همراهت
  • دوس دارت خدا با
  • سالوم بویی
  • سوز بویی
  • صِحَت سَلُومَت = به صحت و سلامت
  • صفای وجودت = وجودت با صفا
  • عاقبتت خیر
  • قربون معرفتت = قربات معرفت تو
  • کور بان دشمنونت = دشمنانت کور بشوند
  • وایَه ی دلت درایا
  • وِداعَتِ حِضرَتِ عباس = در نگهداری حضرت ابوالفضل العباس
  • همه رَهی خیر اُیی
  • یکونی هزاری بوئی

کنایه های دزفیلی

 

  • مری سَگِی کُشتِنَه مِه رییِش : آدم خیلی بداخلاق و عصبانی
  • مری شُگار دِرازَس : خیلی قدش بلنده
  • مری اَشُو مُردَه : خیلی تنبل و بیحال
  • مری مَخو رُوه شِیره نَفتَ بَندَه : خیلی عجله دارد
  • مری باقِلِه سَر تُووَسَ : خیلی بی قرار است

 **********************************************

جهت دانلود فایل PDF واژگان دزفولی، روی عبارت زیر کلیک کنید

↓  ↓  ↓  ↓

لغت نامه دزفولی

 

با استفاده از منابع و کتابهای زیر:

تحقیقات و یادداشت ها(سیدمحمدعلی امام)

دزفول شهر من(سیدمحمد منتظری)

فرهنگ زبان و گویش دزفولی(نصرالله‌نجاتعلی)

کلمجور(عظیم محمودزاده)

فرهنگ واژگان گویش دزفولی(سیداحمد صادق‌صمیمی)

 

منبع : وب سایت چمدان آبی – دانشنامه دزفول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *