حکایات و افسانه های دزفولی بمبره تررو بمبره ترو

حکایت اول از حکایات دزفولی 

بمبره تررو بمبره ترو حکایات و افسانه های دزفولی

در فرهنگ دزفولی، همچون برخی گوشه و کنار ایران، حکایات جالب و جذابی وجود دارد که در ادامه، سه حکایت را مطالعه خواهید کرد.

 

حکایت اول – بُمبِرَه تِرُّو

 

بُم بِرَ تُرو(bombera-torru) نام یکی از مشهور ترین جنیان در نقل های مردم دزفول است. پیرامون شکل و شمایل این موجود ماورایی که در نزدیکی آرامگاه رودبند سکونت داشته نظرات مختلفی وجود دارد. گذشتگانی که ادعای ملاقات با او را دارند اذعان کرده اند که شمایلش ترکیب چند حیوان با سم و موهای بلند قرمز رنگ است و برخی هم او را در لباس یک آدم معمولی دیده اند ولی نقطه ی اشتراک تمام نقل ها این است که او به محض آغوش گرفتن طرف مقابل قد و قواره اش سر به فلک می کشیده و بیش از حد بلند می شده. نقل های دیگری نیز پیرامون وجود جن و ملائک در زمان های دور در این منطقه وجود دارد که ماجرای حمام کرناسیان یکی از جدی ترینشان است. حقیقتاً در زمان های قدیم مردم دزفول زندگی مسالت آمیزی در کنار این موجودات ماورایی داشته اند.حال یک سوال جدی و مهم مطرح است و آن این است که آن همه جن و ملک اینک کجا هستند؟با توجه به اینکه جنیان هزاران سال عمر میکنند خود به خود فرضیه ی مرگ دسته جعمی آن ها رد میشود و از طرف دیگر نمیتوانیم به کل منکر وجود اجنه بر روی کره ی خاکی بشویم چراکه متن صریح قرآن است. با پیشرفت زندگی شهری و تخریب پناهگاه های این دست موجودات ماورایی و ورود انسان به حریم آن ها احتمال ترک کردن و رفتن از شهر و پناه بردن آن ها به یک مکان مرموز را قوت می بخشد.

 

دره کول خرسون  یا دره ارواح

دره ارواح مکانی خنک و مرطوب با سقفی مطمئن با دیواره هایی بلند و همچنین غارهای تو در تو که شب ها بسیار تاریک و خالی از نا آرامی انسان هاست. نشانه های دیگری که به این فرضیه ها قوت می بخشد وجود سنگ های تراشیده شده در قسمت فوقانی در نقاطی صعب العبور و بالای صخره ها است که مسلما نمی تواند کار دست انسان باشد.

وجود غارهای تو در تو و پیچ در پیچ که دسته های چند صد هزاری خفاش در آن تمام طول روز در انتظار شب استراحت میکنند. وقتی در مسیر این دره گام برمیدارید اگر دقیق شوید و گوش هایتان را تیز کنید صداهای عجیبی مانند هوو کردن همراه با کلمه های ابهام آلود میشنوید که باتوجه به شکل و ساختاره دره امکان ندارد صدای هوای بالای این منطقه باشد.

این منطقه به سبب اسرار آمیز و مرموز بودن همه ساله توجه بسیاری را به خود جلب میکند که دسته جعمی طی یک سفر یک روزه از آن بازدید می کنند. این تورها در روز انجام می پذیرد چرا که در آرامش شب و سکوت مهتاب و تاریکی اجنه و شیاطین از پناهگاه های خود خارج و ایجاد رعب و وحشت می کنند. اگر طالب هیجان و یک سفر اسرار آمیز هستید کول خرسون یا ارواح را از دست ندهید.

 

و نیز آورده اند که :

مردم قدیم دزفول اعتقاد داشتند که جِنی است که خود را به شکل انسان در می آورد و شب هنگام یا صبح خیلی زود هنگامی که هنوز هوا تاریک است به درب خانه ی اشخاص می رود و به بهانه ی دوست و همکار، شخص را به رفتن سر کار دعوت می کند اما در میانه راه این موجود شروع به بزرگ شدن می کند و قدش بزرگ می شود، بقدری که سرش به آسمان می رسد می گویند: محل اختفا بُمّبرَه دره تنگ و تاریکی بوده است در حوالی تأسیسات کنونی آبیاری قدیم و قبرستان کاشفیه بنام “دره بُمبرَه تِرّو” اما حساسیت این موجود عظیم الجثه تنها به یک جمله است:

«سیزَن جُل دُوز ، اَرا نِمِک»

یعنی:سوزن بزرگ پالون دوز و سنگ نمک”سوزن جُوال دوز ، توده نمک”.

و هنگامی که شخص می فهمد که گرفتار این موجود شده و این جمله را به زبان می آورد او کوچک و کوچکتر شده و فرار می کند.

دره بمبره تررو دزفول

دزفول – دره بمبره تررو – عکاس – سامان پورفلاطون

حکایت دوم – رضا پیازی

می گویند سالها پیش شخص زراعتکاری از اهالی محله ی کرناسیان بنام مشهدی رضا پیازی، با کسی زراعتِ گندم مشترکی داشت، یک شب، نیمه های شب شریکش، به درِ خانه شان رفت و پس از بیدار کردنش به او گفت: رفتم سری به زراعتمان زدم دیدم هفت هشت گُراز در زراعت گندممان خوابیده اند، من به تنهایی از پس آنها بر نمی آیم، بیا با هم برویم و آنها را تار و مار کنیم. و الاّ تا صبح چیزی از محصولمان باقی نمی ماند. با شنیدن این حرف مشهدی رضا فوراً با او می رود که فکری به حال گُرازها بکنند،  ولی در بین راه شریکش در یک چشم بهم زدن او را قلمدوش می کند به این بهانه که خواب آلودگی موجب خسته شدن مشهدی رضا و دیر رسیدنشان می شود، ولی مشهدی رضا می بیند که لحظه به لحظه قامتِ شریکش بلند تر می شود، تا جایی که احساس می کند تمام دزفول را زیر پای خود می بیند و برای رهایی خود داد و فریاد می کند.

زنی از همسایگان مشهدی رضا، تعریف کرده و گفته است که: ما آن شب در پشت بام خوابیده بودیم، که صدای داد و فریاد مشهدی رضا بلند شد و همه از خواب بلند شده و به خیابان ریختند و مردم با فانوس و بردنِ گُرز و هر سلاحی که داشتند به دنبال بُمبِرَه افتادند که شوهرم یکی از آنها بود ، تا بالاخره نزدیک تانکرِ آبیاری قدیم، بُمبِرَه ترو مجبور شد مشهدی رضا را زمین بیندازد و فرار کند. صبح، یک لنگه گیوه یا کفش مشهدی رضا را از نزدیک محل خیمه گاه و لنگه دیگرش را از میان قبرهای رودبند پیدا کردند، مشهدی رضا تا مدتها از این قضیه مریض بود.

 

حکایت سوم – سلطعلی

حکایت دیگری نیز نقل شده است که گویا فردی به نام سُلطعلی(سُلطانعلی) در ابتدای شب هنگام بازگشت به خانه اش در محله خیمه کشان، خری را در کوچه می بیند. وقتی به او نزدیک شده و فانوس را به سمت او می گیرد می بیند که سوزن جوالدوزی در کفل خر فرو کرده اند و حال بسیار نزاری دارد. سلطعلی تلاش می کند از سر شفقت و با زحمت زیاد جوالدوز را از قاد(باسن) خر بیرون بکشد اما به محض اینکه سوزن را خارج می کند خر تبدیل به موجودی عجیب و ترسناک شده و از آن جا دور می شود. سلطعلی به خانه رفته و ماجرا را برای مادرش تعریف می کند و وقتی می فهمد که آن خر بمبره ترو بوده زبانش بند می آید.

 

منبع : وب سایت چمدان آبی (محمدحسین دُرچین)

نظر برای “بُمبِرَه تِرُّو – دره کول خرسون یا دره ی ارواح دزفول – رضا پیازی و سلطعلی سه حکایت از حکایات دزفولی”
  1. تشکر میکنیم از عزیزانیکه تو این هیاهوی قرن بیست و یک ،سراغ افسانه ها و حکایات قدیمی رفته و ذهن انسانو به چالش کشیده و تا حدودی اون آرامش از دست رفته زمانهای گذشتع و قدیمی رو به ادم منتقل میکنن.مرسسسسی🦋🦋🙏🙏🙏🙏💜💜

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *