حاج مهدی دانشیار اینها چشمان حاج مهدی است

اینها چشمان حاج مهدیست

از حاج مهدی چه خبر ؟ دیدار با حاج مهدی

 

با او تماس گرفتم و گفتم: سلام، مرا می شناسی؟

بعد از اینکه جواب سلامم را داد، گفت: چرا که نه! شما حاج حسینید(دُرچین) گفتم بارک الله. با او قرار گذاشتم که شب به اتفاق خانواده ام خدمتشان برسیم او شوهر دختر خاله ام و داماد خانواده فرمانده شهید محمد(حبیب)طحان نژادیان است. او سردار پاسدار، رزمنده و جانباز70% “حاج مهدی دانشیار” است که در عملیات پیروزمند بدر از ناحیه دو چشم نابینا شد و یا بهتر بگویم چشمانش را جلوتر از خودش به بهشت فرستاد. او از میان اقوام همسرش تنها کسی را که با چشمانش دیده است بنده حقیر است که در عملیات خیبر(سال 1362) و در گردان عمار همرزم او بودم.

او با چشمان دنیائیش نه همسرش را دیده است و نه دو پسر و نه تنها دخترش را. او الان (1403) چهل 40 سال است که چشمان سرش را بسته است و چشم دل را باز کرده است .

چشم دل باز کن که جان بینی      آنچه نادیدنیست آن بینی

شب در موعد مقرر درب منزلشان رسیدیم او به استقبالمان آمد با او مصافحه کردم و معانقه، در حالی که دستم در دستانش بود مرا به داخل اتاق برد آن طرف اتاق خانمها گرم گفتگو بودند و این طرف اتاق هم من و حاج مهدی. از هر دری سخنی به میان آمد و بهترینش دوران جنگ و جبهه بود و خاطرات آن دوران مقدس و رزمندگان و دوستان شهیدمان.

حاج مهدی اطلاعات کامل و خوبی از اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی کشور دارد و بحمد الهی با مسئولین شهری هم در ارتباط است و بعضی از آنها هم به او سر زده و احوال او را جویا می شوند البته حاج مهدی دغدغه هایی را هم دارد که امید حلّ آنان می رود.

شما موقعی که همنشین حاج مهدی می شوی یادت می رود که محضرش را باید ترک کنی ساعاتی از دیدارمان گذشت و ترک حضورش برایمان سخت بود بلاخره با دعای خالصانه اش، خانه اش را به امید دیداری دیگر ترک گفتیم و همچنان منتظریم تا دیداری دیگر با او داشته باشیم.

 

راوی: محمدحسین درچین

******************************************************************

به بهانه درگذشت همسر سردار جانباز مهدی دانشیار

حاجیه خانم عصمت(شهناز) طحان نژادیان 1392/11/14

خدا حافظ بانوی فداکار

زخم هایت را نمی توان شمارش کرد. یک، دو، ده، صد، زخم هایت بی شمارند. زخم هایت را نمی توان دید، نمی توان شمرد، نمی توان برای این همه زخم که سالهاست بر جانت نشسته است درصد تعیین کرد. هیچ بنیادی برای دل رنجدیده، جان محنت کشیده و صبوری زنی که در همراهی با همسر جانبازش که چشم هایش را پیشتر از خویش به بهشت فرستاده است سابقه ای در نظر نمی گیرد.

بانو، حداقل زخمهای همسرت حاج مهدی را همه دیدند ولی زخمهای تو را هیچکس ندید. هیچکس ندید که همسر یک جانباز چه می کشد؟ هیچکس نفهمید که همسفری با جانبازی که تیر به سرش خورده و چشم هایش را سرب مذاب ذوب کرده و هر لحظه گویی پشت خاکریز و در معرض گلوله های مستقیم و صدای توپ و خمپاره دشمن است و هر دم عزیزی را از دست می دهد چقدر دشوار است؟

بانوی مهربان. سالها بی هیچ وقفه ای چشم های نجیب و ساکت و خسته ات از پشت شیشه های قطور عینک برای همسرت گشوده بود تا او با چشم هایت ببیند و حتی برای لحظه ای نابینا نباشد.

بانوی زخمی. روزی که چادر سفید بر سر کردی و به انتخاب خویش همسر جانباز شدی خیل ملائک الهی پشت سرتان راه افتادند و برایتان کف زدند و شادی نمودند و امروز که حاج مهدی و فرزندانت را تنها گذاشته ای و رفته ای، خیل زنان و حوریان بهشتی به استقبالت آمده اند تا به پایت بیافتند و به پاس این همه شکوه، این همه ایثار و از خود گذشتگی و بزرگواری بسرایند: فتبارک الله احسن الخالقین.

بانوی فداکار، بانوی فدایی، یادت هست در این همه سال کی برای خودت زندگی کرده ای؟ یادت می آید چه وقت برای دل خودت حرفی بزنی، چیزی بخواهی؟ اصلاً در این سال های زندگی خودت و خواسته هایت یادت بود؟

در این همه سال هر چه بود رضایت محبوب بود و قدم در راهی که سرانجام آن فی مقعدِ صدق عندَ ملیک مقتدر.

در این همه سال تو بودی و حاج مهدی، جانباز سرافراز و نمونه دزفول. جانبازی که چشم داد تا چشم های ما ببیند. موج انفجار در سر را پذیرفت تا ما و فرزندانمان در موج های پر تلاطم طوفانها غرق نشویم و تو در تمام این سالها و در تمام این صبوری ها همرزم و همگام او بودی.

بانوی صبور، عشق و ارادتت به زهرا و زینب شعار نبود. نام فاطمه بارانی ات می کرد و یاد زینب سوگوارت می نمود. تو برای ادامه این راه دشوار، از آنها مدد می گرفتی. تو درس صبوری را در مکتب صبور سرفراز کربلا، زینب، آموخته بودی که انبوه اندوه ها و رنج ها و سختی ها در مقابل نگاهت پذیرفتنی و زیبا بود درست مثل زینب که فرمود: ما رایت الا جمیلاً

بانوی مهربان. هرگز از مهربانی ات به همسر و فرزندانت دریغ ننمودی حتی در این سالها که تارهای عنکبوتی سرطان در تمام وجودت تنیده بود نیز با جان زخمی ات بدون هیچ شکوه و شکایت و انتظاری مهربانانه و صبورانه به زندگی ات ادامه دادی تا آن جا که حتی برخی نفهمیدند که تو با بیماری سخت سرطان، سخت درگیری.

مادر مهربان، هنوز صدای آرام زمزمه کمیل و کساء و تلاوت قرآنت در خانه می آید.

بانوی با آبرو، سر تعظیم در مقابل این همه ایثار و جانفشانی تو و همسر و فرزندانتا فرود می آوریم و از این همه غفلت در انجام وظیفه در برابر شما و جانبازان و شهیدان خجالت زده ایم و به شفاعتتان امیدواریم.

درگذشت بانوی گرانقدر، سرکار خانم طحان نژادیان، همسر جانباز فداکار ۸ سال دفاع مقدس حاج مهدی دانشیار را به ایشان و خانواده محترمشان تسلیت می گوییم.

عبدالکریم خاضعی نیا –  15/11/1392

********************************

حاج مهدی دانشیار اینها چشمان حاج مهدی است

 

حاج مهدی دانشیار فخر جانبازان و مردم دزفول است. همسر محترمه ایشان از حاج مهدی جانبازتر بود که توانست با درد و رنج حاج مهدی صبورانه کنار بیاید و جان خودش را در راه محبوب بر سر جانبازی بگذارد که همه به او می نازند. همسر حاج مهدی با پیروی از بزرگ پرستار عالم، فخر زنان مسلمان حضرت زینب کبری(س) توانست بخوبی از وظیفه ای که پذیرفته بود برآید و در آزمایشی که خداوند برای او مقدر کرده بود سرافراز و سربلند قبول شود. زخم های همسر حاج مهدی نهان بود و او دم بر نمی آورد که مبادا همسر عزیزتر از جانش ذره ای ناراحت شود. چه اجری می توان برای او در نظر گرفت جز اجر و پاداش حضرت زینب (س)! والعاقبه للمتقین – یاحسین(ع) علیرضا زارع –  ۱۶ بهمن ۱۳۹۲

********************************

به یاد سنگ های صبور

خبرهای تلخ این یکی دو روز ذهنم را مشغول کرد. حاج مهدی دانشیار از افتخارات این مملکت در فراق همسر صبور و بردبارش به سوگ نشسته است. من وقتی دلنوشته دوستمان مهندس خاضعی را برای این غم بزرگ خواندم دلم خیلی گرفت و دیدم که برای غمگساری کردن با حاج مهدی کفایت می کند چون سخن دل است. حاج مهدی روزهای بسیار سختی را پشت سر گذاشته است. او مصداق آمن بالله است. همان خصوصیت یاران امام حسین (ع) که در شدائد صبوری کردند. دعا کنیم که این داغ سنگین را تحمل کند. وقتی از عملیات بدر بدون چشمانش برگشت من خودم همیشه با دیدنش روحیه می گرفتم. اما نکته این بود که از آن روز به بعد نیز ما هر وقت حاج مهدی را می دیدیم شرط ادب را رعایت می کردیم و چشم در چشم با او حرف می زدیم. از خدای بزرگ برایش صبر آرزومندم.

دُرچین: سلام مهران جان در کربلا بودم که همسرم تماس گرفت و گفت دختر خاله ات (همسر حاج مهدی دانشیار) دار دنیا را وداع کرده است، آنجا در کربلا برایش نماز لیله الدفن بخوان که انجام شد.

در حین نماز یاد آخرین باری افتادم که به منزل ایشان رفتیم و عکسی از حاج مهدی گرفتم و شد پستی به نام(اینها چشمان حاج مهدیست)

(مهران موحدفر) :

سلام حاج محمدحسین

از اینکه ما را هم به یاد حاج مهدی انداختید ممنونم. زمانیکه شهید درولی مسئول واحد ما بود حاج مهدی را در همین حال که تازه روشندل شده بود و حاضر نبود در منزل بماند در قسمت تعاون بکارگیری کرده بود او پاسخگوی جانبازان و خانواده های شهدا در تعاون بود و چه خوب رفتاری با آنها داشت حرفهایش آب روی آتش برای افراد عصبانی بود.

********************************

همیار ختم صلوات: درود بر دلاور مردان جانبازی که با بذل هستی خویش، امنیت را برایمان به ارمغان آوردند و آنچه امروز از آرامش داریم مدیون ایثار آنهاست. چه نیکو است که با ترویج فرهنگ ایثار، شهادت و از خودگذشتگی یاد و خاطره شهدا، جانبازان؛ آزادگان و رزمندگان حماسه آفرین روزهای دفاع مقدس در غبار گذر ایام کم رنگ نشود. یادآوری شجاعت سلحشوران روزهای جنگ به نسل جوان کشور باید در رأس امور فرهنگی قرار گیرد تا فراموش نکنیم آنچه امروز داریم مرهون از خودگذشتگی حاج مهدی هاست.

********************************

امیر نیکوروش:  خدا حفظش کنه این شهید زنده را.

با ایشان در تعاون سپاه دزفول در چند ماه الباقی دوران سربازی خود در تابستان سال 1374 توفیق آشنایی پیدا کردم. بسیار با انگیزه و با روحیه و سرزنده بودند. الحق که سنگ صبور خانواده های شهدا بودند. در مدت نه چندان طولانی حضور در تعاون سپاه، بارها شاهد این جریانات بودم که در مواجهه با والدین شهدایی که در اثر ناملایمات برخورد اداری، که با آنها شده بود، به سپاه مراجعه میکردند، سر سخن را وا میکرد و پس از اندکی آن خانواده های معظم را میدیدیم که با عذر خواهی و روحیه شاد و اظهار سلامتی برای ایشان، تعاون سپاه را ترک میکردند. جداً یک استوانه صبوری و ایثار هستند. نکته جالب توجه دیگر این عزیز، حافظه مثال زدنی ایشان بود که از روی صدای افراد به خوبی آنها را میشناخت. حتی کسانی را که مدتها ندیده بود. خدا همه جانبازان را شفای عاجل کرامت نماید.

********************************

یکی از دوستان: سلام . دست شما درد نکند که از او یادی کردی.

خدا می داند دو سه روز پیش بفکر حاج مهدی بودم نمی دانم چرا. اما دلم یکجورایی برایش تنگ شده است. من با حاج مهدی در زمستان سال 59 یا 60 با هم دوره آموزش نظامی بودیم. چادرهایمان بهم چسبیده بود و همسابه بودیم. یک شب یا دو شب جمعه به طول دوره آموزش خورده بود و ما با ضبط دعای کمیل گوش می کردیم. نمی دانم حاج مهدی یا یکی دیگر از بچه های چادرشان آمد و گفت: شما این دعا را از کدام موج رادیویی گوش می دهید که ما هر چه می گردیم پیدایش نمی کنیم. عکسهای آن دوره هست اما در این خاک و خُل بازیهای زندگی کجایند نمی دانم. تعاون سپاه محل دیداری بود که هر وقت من به دلایلی به سپاه می رفتم برای دیدنش می رفتم. در مقابل اینهمه سال صبوری این مرد باید سر تعظیم فرو آورد.

********************************

مصطفی آهوزاده: حاج مهدی دانشيار بخاطر مجروحیت چشمان در عملیات بدر و وضعیت خاصی که داشت برای درمان به انگلیس اعزام شد بعد از بازگشت وقتی او را به دزفول آوردند ابتدا به منزل یکی از دوستان رفتیم بعد از استراحت کوتاهی وقتی قصد داشتیم او را به منزل خودشان ببریم اعتراض کرد که منزل ما موشک خورده و ویران شده است کجا می خواهید مرا ببرید!؟ هر چه قدر توضیح می دادیم فایده نداشت ناچار او را به منزل برده و دست او را روی در و دیوار خانه گذاشتیم و آرام آرام قبول کرد اینجا خانه آنهاست…

* و اما روزی که منزل شان مورد اصابت موشک قرار گرفت در منطقه شرهانی بودیم من بی سیم چی قرارگاه پشت خط بودم و حاج مهدی در گردان قائم توی یکی از گروهان ها بود، آنها در خط مستقر بودند. شب بی سیم زدند و گفتند: مهدی را سریعاً به عقب بفرستید! غیر مستقیم رساندند که منزل شان موشک خورده

ناچار تا صبح صبر کردیم و گفتیم طوری که مهدی متوجه نشود به بهانه ای او را عقب بفرستیم نزدیکی ظهر بود که آمد گفتیم باید بروید شهر! گفت خبری شده گفتیم حالا شما بروید از ما اصرار از او انکار. گفت: اگر موشک به منزل ما خورده الان رفتن من فایده ندارد! آقای فضیلت فرمانده قرارگاه بود و گفت این دستور است!

مهدی راهی دزفول شد و روز بعد دیدم برگشت! وقتی تعجب ما را دید گفت: منزل ما موشک خورده و برادرم و همسر و فرزندش شهید شده اند وقتی رسیدم مراسم تشییع آنها تمام شده و مجلس ختم هم دیشب بود صبح دیدم کاری دزفول ندارم برگشتم و الان هم می خواهم بروم خط مقدم !

 

حاج مهدی دانشیار اینها چشمان حاج مهدی دانشیار است

منبع: وب سایت چمدان آبی (محمدحسین دُرچین)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *